به گزارش سینماپرس؛ در سال ۱۹۱۹ یعنی درست بعد از پایان جنگ جهانی اول، مجلس آلمان ممیزی را به طور کلی از سینما بر می دارد و سینما به سمت هرزه نگاری و سکس میرود. به خصوص تحت تاثیر افکار رئالیستی فرانسه پیروز جنگ. اما پخش ۲ فیلم عظیم و ملی ایتالیایی به نام های "کجا میرویم" و " کابیریا " در آلمان و استقبال مردم آلمان باعث میشود تا آلمانی ها بفهمند که مردمشان از چه نوع فیلمهایی خوششان میآید. در نتیجه فیلمهایی مثل "وریتاس وینسیت" (به کارگردانی جو می) و "چشم مومیایی" و "گربه کوهی" ساخته میشود.
این فیلمهای عظیم، هم از لحاظ هزینه سنگین بود و هم مردمی که جنگ اول را باخته بودند و تحت فشار روانی عظیم بودند، هنوز آمادگی این نوع فیلمها را نداشتند و ابتدا بخاطر شکست در جنگ نیاز به سوگواری داشتند. در نتیجه فیلم "اتاق دکتر کالیگاری" ساخته میشود و مردم هم استقبال خوبی میکنند. فیلم دکتر کالیگاری اولین فیلم اکسپرسیونیستی آلمان است. سینمای بعد از جنگ اول در آلمان اکسپرسیونیستی است. اکسپرسیونیسم (که از واژه اکسپرس به معنی بیان کردن میآید) از نقاشی آغاز میشود و تلاش میکند آشفتگیهای درونی انسان را بیان کند. سینمای آن دوران آلمان سعی میکند بدین وسیله با بیان آشفتگیهای ناشی از شکست جنگ، تا آنجا که میتواند سندرم سوگواری بعد از جنگ را التیام بخشد.
در سال ۱۹۲۵با فیلم «رنگارنگ» فیلمهای سینمای آلمان از اکسپرسیونیسم وارد سبک جدید میشود. سینمای آلمان در این سالها به شدت هم توسط مردم آلمان و هم کل اروپا مخاطب پیدا میکند. فریتس لانگ، کارگردان آلمانی در این سالها ۴ شاهکار عظیم سینمایی میآفریند که عبارتند از زیگفرید، انتقام کریمهیلد، متروپلیس و زنی بر ماه. این ۴ بلاک باستر که توسط مدیریت هوشمند آن سالهای سینمای آلمان (اریش پومر) ساخته شد، تأثیرات زیادی بر ترمیم روحیه مردم آلمان و زنده کردن آلمان مرده آن سالها بر جا گذاشت.
به قدری روحیه ی خودباوری ملی در مردم آلمان بیدار شد که آلمانیها توانستند ظرف چند سال خود را احیا کرده و نه تنها از بحران اقتصادی بی سابقه دهه ۲۰ نجات پیدا کنند، بلکه به یکی از قدرتمندترین کشورهای دنیا تبدیل شوند. بحران اقتصادی دهه ۲۰ آلمان که از آن به بزرگترین بحران اقتصادی تاریخ یاد می شود. با این تقویت روحیه و خودباوری، آلمان به قدری قدرتمند شد که احساس کرد میتواند دنیا را بگیرد. جنگ جهانی دوم با محوریت آلمان آغاز شد و کل اروپا و بخشهایی از شوروی و آفریقا را نیز فتح کرد.
یکی از این ۴ فیلم عظیم سینمایی قسمت اول فیلم “نیبلونگن” است. در قسمت اول فیلم نیبلونگن، زیگفرید که اسطوره مردم آلمان محسوب میشود، بعد از رشادتها و مبارزههای فراوان توسط خیانت بعضی از اطرافیانش مورد سوء قصد قرار گرفته و کشته میشود.
این فیلم میخواهد بگوید که به آلمان خیانت و از پشت خنجر زده شد و این موجبات شکست آلمان را در جنگ اول پدید آورد. در قسمت دوم فیلم نیبلونگن، کریمهیلد (همسر زیگفرید) تصمیم به گرفتن انتقام خون شوهرش دارد و با همراه کردن دیگران با خود انتقام وی را میگیرد. یعنی حالا که به ما آلمانیها خیانت شده و جنگ اول را باختهایم باید انتقام خود را بگیریم و همین طور هم میشود.
فیلم متروپلیس که برخی آن را بهترین فیلم تاریخ سینما میدانند نیز یکی دیگر از شاهکارهای آن سال است. در این فیلم آلمان، ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم خود را معرفی میکند. فیلمی عظیم با جلوههای ویژه ی بیسابقه تا آن زمان.
فیلم بعد، فیلم “زنی بر ماه” ، محصول سال ۱۹۲۹ است. در این فیلم سازه موشکی عظیمی در ابعاد واقعی ساخته شده و نشان داده میشود که آلمان توانسته موشکی بسازد و چند فضانورد مرد و یک فضانورد زن را به کره ماه بفرستد. این فیلم ساینتیفیک در به وجود آوردن روحیه علمی و سازندگی در مردم آلمان بسیار تأثیرگذار بود. تا جایی که ۱۰ سال بعد موشک توسط یک آلمانی به نام “فون براون” اختراع میشود.
زمانی که آمریکا روی پرده سینما “فلپر” نشان می داد، زن آلمانی روی پرده سینما بسیار موقر بود و آلمان به جای ساخت فیلمهای مبتذل به ساخت فیلمهای ملی-میهنی مشغول بود.
فریتس لانگ میهن پرست بود. با شروع جنگ اول به جنگ رفت و از ۳ جا مجروح شد. یک چشمش کور شد و دیگری نیز کم بینا. با همین وضعیت بینایی این شاهکارها را میآفریند. فیلم نیبلونگن را ایرانیها نیز در آن سالها دیدهاند و در ایران هم اکران شد.
از دیگر شاهکارهای دوران اوج بابلزبرگ میتوان به “آخرین خنده” از فردریش ویلهم مورنائو اشاره کرد که جزو ۱۰۰ فیلم برتر تاریخ سینما محسوب میشود. در این دوران آلمان در اوج بحران اقتصادی است اما به شکوفایی سینما میاندیشد. چون معتقد است با تقویت روحیه ملی میتوان مشکلات را پشت سر گذاشت. با تاسیس استودیو بابلزبرگ تولید فیلم ظرف ۲ سال، ۱۰ برابر میشود.
بابلزبرگ در حومه برلین و بسیار مجهز و پیشرفته است. جوزف گوبلز زبان فیلمسازی را در آلمان تغییر داد. سینمای اکسپرسیونیستی با حضور او به پایان رسید و سینمای پروپاگاندا شروع شد و بابلزبرگ را حفظ کرد. اریش پومر مدیر توانای UFA (بازوی دولتی بابلزبرگ) بود که به نیابت از دولت، بابلزبرگ را مدیریت میکرد. در آلمان هم مانند آمریکا با سینما شوخی نداشتند و مدیریت دولتی دقیقاً میدانست از سینما چه میخواهد.
کشورهای اروپایی دیگر بعد از جنگ اول سینمای خود را تعطیل کردند اما آلمان این کار را نکرد با وجود ورشکستگی اقتصادی بهترین سینمای جهان را در آن سالها داشت و البته پاداش این خردمندی خود را هم دید و توانست با سینما از بحران اقتصادی عبور کند.
در دهه ۱۹۲۰ تعداد زیادی مغول در هالیوود وجود دارند و در حال نشان دادن فلپر روی پرده سینما هستند. مغولهایی مثل مارکوس لوی (بنیانگذار ام جی ام)، ساموئل گلدویش، ویلیام فاکس، آدولف زوکر (رییس کمپانی پارامونت)، کارل لیملی (ریس کمپانی یونیورسال)، لوییس بی می یر، برادران وارنر (رؤسای کمپانی برادران وارنر)، و هری کان (رییس کمپانی کلمبیا) و … .
ولی در آلمان فقط یک نفر و آن هم “اریش پومر” است. این نکته قابل توجه کسانی است که میگویند خصوصی شدن در سینما رقابت ایجاد میکند. خصوصیسازی در سینما با خصوصیسازی در اقتصاد بسیار متفاوت است. یقیناً اگر مدیریت خردمند دولتی در آلمان وجود نمی داشت یک چنین شاهکارهایی ساخته نمیشد و آلمان نمیتوانست روحیه ملی خود را بازسازی کند.
سینمای دهه ۲۰ آمریکا قطعاً هم در فرم و هم در محتوا به سینمای آلمان میبازد. و چون میبازد به این سینما حملهور میشود و کلیه استعدادهای سینمای آلمان را جارو میکنند و به هالیوود میبرند. سینمای آلمان در آن سالها به قدری پیشرفت میکند که شروع به صادرات فیلم به اروپا میکند. اما جلوی صادراتش را می گیرند و در نتیجه به خاطر ضربه مالی، بعضی از شرکتهای سینمایی آلمانی تعطیل میشود. این جاست که یک بانکدار آمریکایی به نام “داوز” به عنوان مسئول رسیدگی به غرامتهای آلمان در جنگ اول به آلمان میآید و به آنها میگوید در قسطهای طولانی مدت بدهیهایتان را بپردازید؛ ولی با پذیرفتن شرایطی که شما را محدود میکند.
یعنی محدود شدن فعالیتهای بابلزبرگ و یک سری اصلاحات اقتصادی. آلمان هم به اجبار میپذیرد. در واقع این ترفندی بود تا جلوی پیشرفت سینمای آلمان را بگیرند. در همین سالها کارل ریملیِ یهودی به اسم اینکه آلمانی تبار است به آلمان میآید و گروهی را نیز با خود میبرد. در واقع عملاً سینمای آلمان را از درون دچار فروپاشی میکنند. تا جایی که نهایتاً اریش پومر را هم میبرند. با اینکه پومر در سال ۱۹۴۶ دوباره به آلمان باز میگردد، اما از اینجا به بعد دیگر بابلزبرگ در اختیار منافع آلمان نیست. در واقع با شکست آلمان در جنگ دوم سینمای این کشور را به عنوان غنیمت جنگی مصادره می کنند و تا امروز در سینمای آلمان به جای فیلمهای ملی، فیلمهای ضد آلمانی در بابلزبرگ کار میشود.
به علت بحران اقتصادی آلمان و خرجهای بالای فیلمها، “یوفا” به شدت دچار مشکل میشود. سال ۱۹۲۵ بیش از ۸ میلیون دلار ظرف مدت یک سال از دست میدهد و در آستانه سقوط قرار میگیرد. مارکوس لوی (مدیر ام جی ام) و آدولف زوکر (مدیر پارامونت) به اسم وام دادن، وارد این سینما میشوند و با بهره وام میدهند. میگویند قرض یوفا به دویچه بانک را میدهیم به شرطی که در فیلمسازی با یوفا شریک شویم و کار مشارکتی بسازیم. شرط میکنند که بتوانند از استودیوها و کارکنان سینمای آلمان استفاده کنند و بدین وسیله تشویق شان میکنند که به آمریکا مهاجرت کنند. به تدریج استعدادهای آلمان را به آمریکا میبرند.
ام جی ام و پارامونت همراه با یوفا شرکتی تاسیس کردند به نام پارایومت و به جای یوفا قرار شد این شرکت فیلم بسازد در نتیجه یوفا را از درون دچار فروپاشی میکنند. با این حال یوفا دوباره ۱۲ میلیون دلار بدهی بالا میآورد. این بار یک سرمایهدار پروسی به نام آلفرد روزنبرگ (مدیر شرکت عظیم کروپ) میآید و نمیگذارد خارجیها در کشورش سرمایهگذاری کنند.
روزنبرگ به یوفا وام میدهد. اما یوفا دیگر استعدادهایش را از دست داده است. حتی اریش پومر را. روزنبرگ سهامهای آمریکاییها را میخرد و همان استعدادهای باقی مانده را به کار میگیرد. حتی جوان ها را آموزش میدهد و این باعث میشود که سال ۱۹۳۳ که نازیها سر کار میآیند این سینما کاملاً در اختیارشان باشد.
از جایی در جنگ دوم، اروپاییها احساس میکنند در مقابل سینمای آلمان دارند کم میآورند که از هالیوود کمک میخواهند و هالیوود با “دوش فنگ” چارلی چاپلین و “قلبهای جنگی” گریفیث به کمک آن ها میآید.
بعد از شکست آلمان در جنگ دوم با سینمای آلمان هم مثل غنیمت جنگی رفتار میشود. سینمای آلمان مصادره و تا امروز در این سینما علیه ملت آلمان فیلم ساخته میشود. به عنوان نمونههایی از فیلم های ضد آلمانی کار شده در بابلزبرگ میتوان به پیانیست، حرامزادههای بیآبرو، داون فال و عملیات والکایری اشاره کرد.
در سال ۲۰۱۲ زمانی جشن تولد ۱۰۰ سالگی بابلزبرگ گرفته شد که بابلزبرگ دیگر سینمای ملی آلمان نبود. وقتی شبکه “زد دی اف” آلمان به مناسبت صدمین سالگرد تولد بابلزبرگ گزارشی پخش میکند، خیلی هنرمندانه تسخیر و تحقیر بابلزبرگ آلمان به وسیله ی آمریکا را بیان میکند.
مارلن دیتریش از بازیگران بزرگی بود که جذب هالیوود شد. وی معشوقه جوزف کندی (پدر جان کندی) بود. دختر او در مصاحبه با لری کینگ در شبکه سی ان ان میگوید که مارلن دیتریش مورد سوء استفاده واقع میشد. چون آلمانی بود. این در حالی است که جوزف کندی یک مسیحی کاتولیک اخلاقگرا بود و با مغولهای هالیوود فرق داشت. او صاحب استودیوی آر کی او – تنها اسوتدیوی غیر یهودی هالیوود – بود. فیلم هایی مثل همشهری کین از تولیدات این استودیو است.
جوزف فون اشتروهان کارگردان معروف آلمانی هم از دیگر کسانی است که به هالیوود میرود و بازیگر و کارگردان میشود. ولی هیچ گاه به عنوان یک بازیگر درجه اول حسابش نمیکنند.
فیلمساز و بازیگری مثل لنی ریفنشتال تا بعد از ۹۰ سالگی میترسند اجازه ساخت فیلم نمییابد و نهایتا بعد از ۹۰ سالگی اجازه پیدا میکند راجع به ماهیهای زیر آب فیلم بسازد.
کون رادوید بازیگر نقش “سزار خواب گرد” در فیلم کالیگاری با پول توسط آمریکا خریده میشود و نقش “سرگرد اشتراسر” را در فیلم “کازابلانکا” بازی میکند.
هیچکاک یکی از کسانی بود که فیلمسازی را در آلمان آموخت. منطق طراحی صحنه و نورپردازی فیلمهایش کاملاً اکپرسیونیستی است. وقتی “فریتس لانگ” فیلمهای عظیم میساخت، او طراح تیتراژ بود. هیچکاک هیچ گاه به این مسأله تصریح نکرد که هر چه دارد در بابلزبرگ آموخته است.
درست زمانی که مدیریت دولتی در بابلزبرگ تمام میشود دیگر صاحب این سینما معلوم نیست. دوران طلایی بابلزبرگ مربوط به دوران جمهوری وایمار است. بابلزبرگ امروز دارد تاوان تقویت روحیه آلمان بعد از جنگ اول را میدهد. از ۱۹۴۶ این سینما به دست رقبای آلمان میافتد و از آن موقع یهودیان در این سینما ترک تازی میکنند.
آمریکاییها حتی فریتس لانگ را هم میبرند. البته فریتس لانگ خیلی مقاومت میکند و تا سال ۱۹۳۳ میماند. تا جایی که گوبلز به او پیشنهاد ریاست کل سینمای آلمان را میدهد. ولی آمریکایی ها او را هم میبرند و به ام جی ام میپیوندد و بعد از او اریش پومر. پومر هم میرود و در فرانسه هم فیلم میسازد تا اینکه ۱۹۴۶ به آلمان بر میگردد اما آن موقع دیگر سربازی برای آمریکاست.
بعد از کارگردانان و بازیگران، فیلمبردارها، صدابردارها و سایر عوامل بابلزبرگ نیز به هالیوود میپیوندند. آمریکا همین کار را با سینماهای دانمارک و نروژ و سوئد نیز میکند. در واقع هالیوود بر ویرانه سینمای دیگر کشورها بنا شده است.
جالب این جاست که با شکست آلمان در جنگ دوم، فون براون – مخترع موشک – هم به عنوان غنیمت جنگی به آمریکا برده میشود و سالها بعد طراح “آپولو ۱۳” میشود.
ظرفیت جهان وطنی و این که ما شهروند جهانی هستیم در سینماگران و هنرمندان خیلی شدید است و خیلی راحت از کشورشان میروند و میگویند «هر جا باشم قدرم را بدانند من همان جا هستم» و به گونهای سینمای در تبعید راه میاندازند. سینماگران آلمانی را با وعدههای دلفریب به آمریکا بردند اما هیچ گاه نگذاشتند فیلمهای مهم بسازند که به همین دلیل بعضی برگشتند.
از نمونههای موفق دیگر سینمای دولتی به “شانگهای فیلم” در چین و “موس فیلم” در روسیه – که معادل یوفا در آلمان است – میتوان اشاره کرد.
مجموعه ۴ قسمتی آلمانی ” هالیوود ما، سینمای بابلزبرگ ” که در یوتیوب موجود است بابلزبرگ را معرفی میکند. مستندی است شبیه به مستند “وقتی شیر میغرد” که برای معرفی مترو گلدوین مایر ساخته شده است.
بنابراین دیدیم که در سینما، مدیریت دولتی و هدفمند چقدر برای یک کشور میتواند مهم باشد. تا آن جایی که کشوری مثل آلمان را از ورشکستگی کامل بعد از جنگ جهانی اول نجات دهد و به ابر قدرتی کم نظیر تبدیل کند. و همچنین دیدیم که کشورهایی همچون آمریکا چگونه به این مسأله واقفاند و نمیگذارند سینمای کشورها مستقل از آمریکا و هژمونیاش در جهت منافع ملی خود فعالیت کند و تا آخرین استعدادها و نیروهای سینمای کشورها را تصاحب می کنند. سینمای آلمان بلافاصله بعد از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم کاملاً در اختیار یهود و آمریکاست و علیه آلمان فیلم می سازد.
* محمد بحرینی
ارسال نظر